![]() |
![]() |
Review
Editor: Khalil Paknia |
![]() |
Saturday, August 02, 2003
در ضيافت شعر نیما* گردشی در شعر " پاس ها از شب گذشته است" کورش اسدی کار با زبان وترکيب کردن واژهها يک جور جادوگری است و شاعر جادوگری است که می تواند از ناهمگونترين واژهها اثری يکپارچه وچند وجهی بيافريند. نيما جادوگری است از اين دست. او در بهترين شعرهايش با واژهها جوری رفتار می کند که انگار به رقصشان واداشته است. اگر بپذيرِيم که واژهها برای خود داستان هايی دارند بايد گفت نیما همچون تمام شاعران و نویسندهگان ِ بی مرگ ِ جهان ، واژهها را با تمام سرگذشتشان در شعر خود به گردش در میآورد و واژهها سطر به سطر و بند به بند در کار ترکیب سرگذشتشان با هم، می تپند و پيش می روند و چنين است که پس از خواندن شعری از نيما هميشه احساسمان اين است که چيزی به نام پايان وجود ندارد. شعرهای نيما، شعرهايی رها هستند، حتی هنگامی که سخن از بند باشد. نيما گر چه بسيار از بند گفته است و از شب ولی هیچ گاه به آنها تن نداده است. او با آفرينش فضايی آزاد برای واژهها، با آزاد سازی واژهها، از سخت ترین بندها گريخته است. حال تا بر این مدار که از هر جهتش قال نمی شود و نکنيد و نبايد و سه نقطههاست از نفس نيفتيم، گردشی در شعر نیما می کنيم تا جانی تازه بگیریم از ديدار جادوگریهای او در زبان و پس خواهيم ديد که حذف بی امان ِواژههای آثار ما، مثلان اگر قرار باشد واژهای از اين شعر نيما برداشته شود، نتيجهاش چيزی نِست مگر نابودی فرهنگ اين خاک ِخسته. نخست شعر را يک بار با هم بخوانيم: پاس ها از شب گذشتهست. ميهمانان جای را کردهاند خالی. ديرگاهیست ميزبان در خانهاش تنها نشسته. در نی آجين جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او اوست مانده. اوست خسته. مانده زندانی به لبهايش بس فراوان حرفها،اما با نوای نای خود در اين شب تاريک پيوسته چون سراغ از هيچ زندانی نمی گيرند، ميزبان در خانهاش تنها نشسته. شعراز دو بند ساخته شده. بند نخست شش سطر دارد. با خواندن اين شش سطر بازمان و مکان و حال و هوای انسان درون شعرآشنا می شويم، نيمههای شب است و کسی که شاعر او را ميزبان می خواند در خانهی نئِن خودتنها نشسته برابر اجاق و از غيبت ميهمانان درمانده است. در نگاه نخست گمان می بريم درماندگی ميزبان به دليل ضيافتی است که پايان گرفته است: ميهمانان جای را کردهاند خالی. واين دم ميزبان خسته از پذيرايی تنها در خانه اش مانده است. ولی هنگامی که بند دوم را می خوانيم و شعر را می بنديم، يکه می خوريم و می بينيم، نه، ضيافتی در کار نبوده،زيرا: چون سراغ از هيچ زندانی نمی گيرند، ميزبان در خانهاش تنها نشسته. و پی می بريم که از همان آغاز ميزبان تنها بوده ، تنها و زندانی. در بنددوم اين ميزبان ِ تنها تبديل به زندانی می شود. چگونه از بند نحست شعر که آن گونه ساده و مستقيم مکان و زمان و هوای ميزبان را تصوير کرده بود ناگاه می رسيم به دنيايی زندانی در بند دوم؟ اينجا سخن از زندانی بودن ميزبان است و اينکه کسی از او سراغ نمی گيرد. پس ميهمانان چه شدند؟ در اين شعر چه می گذرد؟ چرا اين دو بند اين همه متفاوتند؟ برای پاسخ بايد بر گرديم و اين بار آرام تر در شعر گام برداريم، واژه به واژه، سطر به سطر. پاس ها از شب گذشتهست. بر واژه پاس بايد درنگ کرد. پاس معنای نوبت و َبهره می دهد. يعنی چند نوبت از شب گذشته است. يعنی شب تاريک تر شده است. اما پاس معنای ديگری نيز دارد، نگهبانی و مواظبت. نگهبانی از چی؟ نمی دانيم ولی همين قدر بايد گفت که واژهی پاس را بايد با توجه به هر دو معنايش در نظر گرفت. جلوتر خواهیم ديد که نيما از اين معنای دوم در شعر چگونه سود می برد. ميهمانان جای را کردهاند خالی. ديرگاهیست اين سطر را می شود دو جور خواند .يکی اينکه ميهمانان رفتهاند و ديگر اينکه ميهمانان جايشان خالی است، جای مربوط به ميهمانان خالی است ، يعنی اصلان ميهمانان نيامده اند. دو معنای کاملن متفاوت با هم. گمانم خواندن دوم درست است. خصوصن اگر روی اجاق که در خانه می سوزد و نيز اينکه اجاق، چراغ و آتش در بيشتر شعرهای نیما نشانهای است از دعوت. ميزبان در خانهاش تنها نشسته. عبارت ديرگاهیست در سطر پيش در عين اينکه مي تواند ادامهی منطقی همان سطر باشد، اين سطر را نيز در بر می گيرد، يعنی دير گاهیست ميزبان در خانهاش تنها نشسته، و سپس چند ُبعدی ترين سطر شعر می آید: در نی آجين جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او جنس خانه، مکان و حال و هوای شعر در اين سطر ارائه شده است . خانهی ميزبان از نی است. می گويد نیآجين و ناگهان سوزن زدن و خلاندن برای ما زنده می شود، مثل شمعآجين که جوری شکنجه بوده است و اينجاست که ياد واژهی پاس می افتيم در آغاز شعر ولی اين بار پاس در معنای دوم جلوه می کند، يعنی نگهبانی. آرام آرام فضایی از بند و شکنجه شعر را فرا می گيرد. اينکه گفتيم پاس را با تمام بار معناييش بايد در نظر گرفت برای همین بود . همانگونه که تا اينجا تمام واژهها با تمام بار معناييشان، با تمام سرگذشتشان، در شعر به گردش درآمده اند. حالا آماده ايم تا وارد زندان ِ بند دوم شعر شويم، ولی نه، هنوز يک سطر مانده است. اوست مانده. اوست خسته. مانده يعنی درمانده ولی يک معنای ديگر هم دارد، همان معنای ماندن، برجاماندن. ميزبان در عين خستگی( يادمان باشد که يکی از معانی خسته، زخمی است ودر اين معنا به واژهی آجين در سطر پيشين ُبعد می دهد) هنوز برجامانده و اين دو معنا جوری درهم تنيده شده اند که نمی شود از هم جداشان کرد. مانده از آن واژهها است که با هردو معنايش در شعر پيش می رود. ميزبان درمانده است و مانده زيرا : مانده زندانی به لبهايش بس فراوان حرفها،اما و اينجا در آغاز بند دوم با تکرار واژهی مانده که به زيبايی دوبند را به هم گره می زند، بی درنگ ميزبان از درون عريان می شود. در بند نخست هر چه بود توصيف مکان ِ ميزبان بود و حالا در بند دوم بيشتر سر و کارمان با خود ميزبان است که اينک زندانی ناميده می شود. زمینه چینیهای نيما برای رسيدن به زندان از جادوگری های شاعر است . در بند دوم با زندانی و زندان اش سروکار داريم. او چرا زندانی شده، بر او چه رفته است؟ ميزبان حرف های زيادی برای زدن دارد ولی نمی تواند بگويد چرا حرفهای ميزبان به لبهايش زندانی شده؟ با نوای نای خود در اين شب تاريک پيوسته نای بی درنگ ما را باز می گرداند به واژهی نیآجين و درگردشی شگفت به گلوی شاعر. در نیآجين جای خود تبديل می شود به با نوای نای خود. گويا ميزبان در خودش اسير است با گونهای زندان در زندان رو به روييم. محبوس در خانه با حرفهای محبوس در گلو، ميزبان با نوای نای خود تنها مانده است. ضيافتی اگر برپا بوده باشد بر سرهمين نوای نای بوده است. گويی شاعر از شعر بی شنوندهاش شکنجه می شود. ميزبان بی گمان خود شاعر است، شعر ضيافت است و شنوندهی شعر ميهمان، ولی به دليل غيبت ميهمان ضيافتی در نمی گيرد و شاعر زندانی شعر ناسرودهاش می شود. چون سراغ از هيچ زندانی نمی گيرند. با ماجرای شعری روبرو هستيم که خوانندهاش راگم کرده است با خوانندهای که شعر را. ولی آتش چشم به راهی همچنان در شعر روشن است. زندانی در اين سطر از شعراشاره به حرفهای ميزبان دارد يا به خودش؟ هيچکدام. چيزی که هست ناگهان ميزبان و حرفها با هم يکی و هر دو زندانی خوانده می شوند و شعر در نهايت نااميدی و در شبی تاريک که به اعتبار دندههای نی ِخانهی ميزبان پيوسته و بی پايان به نظر می آيد به انتها نزديک می شود تا آنجا که: ميزبان در خانهاش تنها نشسته. در اين سطر آخر زندانی دوباره ميزبان ناميده می شود. اين سطر تکرارسطر سوم بند اول است. جوری تاکيد بر ميزبان بودن در اين سطر هست. با وجود تمام يأس و درماندگی، شعر با اصرار بر ميزبان و تنهايی او بسته می شود ولی تمام نه. زيرا چیزی رخ داده است، در فضای شعر نوايی گسترده شده است. ميزبان، يعنی همان زندانی و زندانش، ما را به ميهمانی می خواند نوای نای، دعوتی است به ضيافت شعر. سطر آخر مارا به آغاز شعر باز می گرداند و اين بار می دانيم که شعر " پاس ها از شب گذشته است" ضيافت شعر است و نيما ما را به ضيافت خوانده است. در زمانهای که صدای طبل پاسبخشهای شبی پيوسته هراس به جان ميزبان و میهمان انداخته، تمنّای ضيافت شعر خود تبديل به شعری می شود باشکوه و بی که دانسته باشيم می بينيم جادو شده ايم و اکنون يا هر لحظه، با خواندن شعر، ميهمانی صورت گرفته است و اين نشده مگر با جادوگری های نيما در زبان . يک واژه از اين شعر را نمی توان برداشت و يا جابجا کرد و در هر اثر هنری کامل و تمام جز اين هم نمی تواند باشد واين است که بايد بپرسيم آثار هنری چرا دچار حذف می شوند؟ و ارشاد کنندگان هنر به چه مجوزی بی محابا بر سطر های شعر و داستان های ما زخم می زنند و پس مرهمش را سه نقطه وتمام. آثارادبی بخشی عظيم از فرهنگ ماست و تخته بند اين بخش از فرهنگ، واژهها هستند. عوض کردن و برداشتن يک واژه از شعر ها و داستان های ما يعنی ويران کردن فرهنگ اين خاک که نيمی از عزتش را مديون خلاقيت شاعران و نويسندگانی است چون حافظ، نیما و هدايت و نويسندگانی که امروز می نويسند. کسانی که از خود می زنند تا به شکوه بنای فرهنگ بيافزيند. ولی چرا اين بنا هر بار بايد به دستانی ناساز ويران شود؟ واژه ها ، آقايان! بی خود در آثار ما کنار ِهم ننشسته اند، اينجا ضيافتی در کار است و گر نه سو گواری که چشم اندازی ابدی است گویا. * برگرفته از : کارنامه ، دورهی اول شمارهی دوم. بهمن ۱۳٧٧ |
![]() |
|